1 عزیزان از غم و درد جدایی به چشمانم نمانده روشنائی
2 بدرد غربت و هجرم گرفتار نه یار و همدمی نه آشنائی
1 فلک بر هم زدی آخر اساسم زدی بر خمرهٔ نیلی لباسم
2 اگر داری برات از قصد جانم بکن آخر ازین دنیا اساسم
1 شب تاریک و سنگستان و مو مست قدح از دست مو افتاد و نشکست
2 نگهدارندهاش نیکو نگهداشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
1 خوش آن ساعت که یار از در در آیو شو هجران و روز غم سر آیو
2 ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق همی واجم که جایش دلبر آیو
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی