- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت
2 جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت
3 چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ مجلس آراست گل و مرغ تقاضا برداشت
4 دست در گردن معشوق حمایل دارم نتوان کف پی هر عرض تمنا برداشت
5 عارفان گوشه چشمی به دو عالم ندهند هر کجا باد نقاب از رخ زیبا برداشت
6 محضر بندگی از مرتبه من بیش است این نشان را دل مفلس ز کجا تا برداشت
7 پرده می بایدم آویخت که هرکس نگریست شرح سودای تو را نسخه ز سیما برداشت
8 بس که نازک دلم از عشق حدیثی تا رفت اشکم از پرده برون آمد و غوغا برداشت
9 طفل در گریه «نظیری » چو تو کافرخو نیست پدرت تا ز کدامین در ترسا برداشت