عاشق آن باشد که بر خود سخت و از جلال عضد غزل 124

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

عاشق آن باشد که بر خود سخت و سست آسان نهد

1 عاشق آن باشد که بر خود سخت و سست آسان نهد رنج را راحت شمارد درد را درمان نهد

2 کام آن بیند که تن در درد ناکامی دهد وصل آن یابد که دل بر محنت هجران نهد

3 از برای گوهر آن طالب که غوّاصی کند ترک سر گوید چو پا در بحر بی پایان نهد

4 گوی خواهد شد سرِما در سرِ میدان عشق مردی مردی که با ما پای در میدان نهد

5 هر که بنهد مَردوش بر هر دو عالم یک قدم چار بالش برتر از نُه گنبد گردان نهد

6 آنکه بتواند تحمّل کرد ناکامی و رنج روزگارش کام دل بس زود در دامان نهد

7 چشم مستش در کرشمه چون کند آغاز ناز دل ز من بستاند و صد منّتم بر جان نهد

8 گل برآید سرخ و سرو از پای بنشیند ز شرم سرو گل رخسار من چون پای در بستان نهد

9 رنج نابرده امید گنج می داری جلال! راحت آن یابد که بر خود رنج و غم آسان نهد

عکس نوشته
کامنت
comment