-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق آتشیست کآب نیابد بر او ظفر ای دل چرا نکردی زآتش همی حذر
2 آری حذر نکردی تا سوخته شدی تو سوختی و با تو بسوزد همی جگر
3 همسایه بدی و ز همسایگان بد همسایگان رسند به رنج و به درد سر
4 اینک جگر به جرم تو آویخته شده ست ورنه ازین بلا دل او نیستی خبر
5 من چند گونه حیلت وتدبیر ساختم کان آتش فروخته کمتر شودمگر
6 بادخنک برآتش سوزان گماشتم پنداشتم که حیلت من گشت کارگر
7 بخشش هزار بار فزون گشت از آنچه بود بخشش همه دگر شدو تدبیر من دگر
8 ور بلبل از درخت بپریدگو بپر ظاهر فرو نکرد ز طنبور خویش پر (؟)