-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق تو دل هرکس بسته است بیک کاری هر طالب سودی را برده است بباراری
2 اینجمع سحرخیزان زو شیفتهٔ مسجد منصور اناالحق گوی آویخته برداری
3 در هر سر از او شوری در هر دل از او نوری هر قومی و دستوری از خرقه و زناری
4 هر طایفهٔ راهی هر لشگری و شاهی هر روی بدرگاهی هر یار پی یاری
5 هر کس ز پی نوری سرگشته بظلماتی از بهر گل روئی در هر قدمی خاری
6 یک طایفه از شوقش بدریده گریبانی یک طایفه از عشقش انداخته دستاری
7 آن از طرب و شادی در خنده و آزادی این از غم و از غصه رو کرده بدیواری
8 قومی شده زوحیران نه مست و نه هشیارند نی در صدد کاری نی بارکش باری
9 هم راه همه در کارند گر یار گر اغیارند از دولت او دارد هر قوم خریداری
10 خود فارغ و آزاده رو بسته و بگشاده دل بدره و دل داده اینست عجب کاری
11 فیض از همه واقف شد صراف طوایف شد خود درهم زایف شد محروم خریداری