- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت
3 دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت
4 در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت
5 کمترین بازیچه عشق جهان آشوب اوست آتش و بادی که از نیرنگ خاک و آب ریخت
6 لاله اشکم غزالان را ز هم چشمی گداخت قطره خون گرمی کز خنجر قصاب ریخت؟
7 آتش فولاد برق خنجر هستی نبود طرح محشر جوهر تیغش ز پیچ و تاب ریخت
8 قبله ما سجده تنها نه از ما می کشد بس چنین پایید موی ابروی محراب ریخت
9 در گداز انتظارش باغ میجوشد اسیر گریه شاداب ما بر آتش گل آب ریخت