عشق نیرنگ تغافل با دل از اسیر شهرستانی غزل 140

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت

1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت

2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت

3 دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت

4 در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت

5 کمترین بازیچه عشق جهان آشوب اوست آتش و بادی که از نیرنگ خاک و آب ریخت

6 لاله اشکم غزالان را ز هم چشمی گداخت قطره خون گرمی کز خنجر قصاب ریخت؟

7 آتش فولاد برق خنجر هستی نبود طرح محشر جوهر تیغش ز پیچ و تاب ریخت

8 قبله ما سجده تنها نه از ما می کشد بس چنین پایید موی ابروی محراب ریخت

9 در گداز انتظارش باغ می‌جوشد اسیر گریه شاداب ما بر آتش گل آب ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment