- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقی در بندگیهاسر براهم کرده است بی نیاز از بندگان لطف الهم کرده است
2 تا مرا از خود رباید زرد و لاغر داردم کهربای عشق ایزد برگ کاهم کرده است
3 نوری ار بر جبهه ام بینی زداغ عشق دان سینه ام گر صاف بینی اشک و آهم کرده است
4 بر نماز و طاعتم دانی که می بندد مدام آنکه روی خویشتن را قبله گاهم کرده است
5 هیچ دانی کز سحاب کیست آب روی من آنکه او بر درگه خود خاک راهم کرده است
6 ایمنم از فتنه آخر زمان دانی که کرد آنکه از ریب المنون خود را پناهم کرده است
7 نیست مدح خود که میگویم ثنای ایزدست آنکه خوار او شدن عزت پناهم کرده است
8 پایمال سفله دارد شهرت بیجا مرا رنجة سنگ حوادث دست جاهم کرده است
9 فیض اگر دعوی عرفان میکند بس دور نیست معرفت از پوست پشمی در کلاهم کرده است