عشق نگشوده طلسمی است از اسیر شهرستانی غزل 582

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

عشق نگشوده طلسمی است که بر دل بستند

1 عشق نگشوده طلسمی است که بر دل بستند آه از این عقده آسان که چه مشکل بستند

2 گر چه صید قفسم کی روم از خاطر دام در هواداری من عهد به یک دل بستند

3 عشق موجی است که ساغر کش گرداب فناست لب این بحر ز خمیازه ساحل بستند

4 جگر صید حرم سوز شهیدان وفا اول احرام به نقش پی قاتل بستند

5 شدم آواره و بی دام ندیدم طرفی پایم از رشته صد راه به منزل بستند

6 رخصت گفت و شنید از نگهت داشت اسیر دل و جان راهش از اندیشه باطل بستند

عکس نوشته
کامنت
comment