عشق مرا زبان حکایت از نظیری نیشابوری غزل 139

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

عشق مرا زبان حکایت بریدنیست

1 عشق مرا زبان حکایت بریدنیست مکتوب سر به مهر دلم ناشنیدنیست

2 رازی که در دلست ز دل بایدم نهفت گل های ناشکفته این باغ چیدنیست

3 جلد و بیاض و دفترم از راز دل پر است چشمم به هرچه می افتد از هم دریدنیست

4 از سینه تا به چند برآم فرو برم این نیم قطره خون که ز مژگان چکیدنیست

5 خصم آن حریف نیست که دل کین کشد ازو زین تیر نیم کش پر و پیکان کشیدنیست

6 گفتم مگر به منزل مقصود پی برم یک بار چند گام به هر سو دویدنیست

7 چون یافت دل که بر سر راهی رسیده ام ننشست از طلب که به آن کو رسیدنیست

8 رفتیم و ره به کنه جمالش نیافتیم قانع نگشت دل به رسیدن که دیدنیست

9 دیدیم و دیدنش ز خودی بی خودی نداد این زهر اگر به حوصله کند چشیدنیست

10 زین عشق صد بلاست «نظیری » فسانه چند افسون خامشی به لب و دل دمیدنیست

عکس نوشته
کامنت
comment