1 عشق از بنه بیبنست و بحریست عظیم دریای معلق است و اسرار قدیم
2 جانها همه غرقهاند در بحر مقیم یک قطره از او امید و باقی همه بیم
1 پس بگفت آن نو مسلمان ولی از سر مستی و لذت با علی
2 که بفرما یا امیر المؤمنین تا بجنبد جان بتن در چون جنین
1 باز آمد کای علی زودم بکش تا نبینم آن دم و وقت ترش
2 من حلالت میکنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو