ای دل به عشق بر تو که عشقت از خاقانی شروانی غزل 68

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است

1 ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

2 درد کهنت بود برآورد روزگار این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است

3 شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن اینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است

4 گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق انصاف می‌دهم که ز انصاف خوش‌تر است

5 اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است لاف از دمشق بس که ترازوت بی‌زر است

6 اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش زنجیر می‌گسل که خرد حلقه بر در است

7 جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست هرجا که مشک بینی جوجو برابر است

8 از کس دیت مخواه که خون‌ریز تو تویی نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است

9 خاقانی است و چند هزار آرزوی دل دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است

10 بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است

عکس نوشته
کامنت
comment