ببین از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1152

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر

1 ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر

2 ز زخم‌های نهانی که عاشقان دانند به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر

3 مقیم شد به خرابات و جمله رندان را خراب کرد و نشد از شراب باری سیر

4 هزار جان مقدس سپرد هر نفسی در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر

5 مثال نی ز لب یار کام پرشکرست ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر

6 بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر

7 نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر

8 هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ که باغ می‌نشود از دم بهاری سیر

9 چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر