-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر
2 ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر
3 مقیم شد به خرابات و جمله رندان را خراب کرد و نشد از شراب باری سیر
4 هزار جان مقدس سپرد هر نفسی در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر
5 مثال نی ز لب یار کام پرشکرست ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر
6 بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر
7 نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر
8 هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ که باغ مینشود از دم بهاری سیر
9 چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر