به روی خود نظر کن، تا از اوحدی مراغه‌ای غزل 858

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی

1 به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چین بینی

2 سر و دل خواستی از من، اشارت کن، که در ساعت سرم بر آستان خویش و دل بر آستین بینی

3 مرا سر گشته و حیران و ناکس گفته‌ای، آری تو صاحب دولتی، در حال مسکینان چنین بینی

4 بهشتی طلعتا، آن چشمهٔ کوثر لبت باشد که در وی لذت شیر و شراب و انگبین بینی

5 قیامت میکند طبعم چو میبیند ترا، آری قیامت باشد آن ساعت که مه را بر زمین بینی

6 جدا کن پرده از رخسار چون خورشید نورانی که نور خرمن ماهش به معنی خوشه چین بینی

7 دو لعل خویش را یک دم به وصف خود زبانی ده که همچون اوحدی ملک سخن زیر نگین بینی

عکس نوشته
کامنت
comment