1 در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند هزار نامه به نقش هوس سیاه کند
2 ز حسرت رسن زلف و چاه غبغب او نه طرفه گر دل من رغبت گناه کند
3 به هجراو دل من غیر ازین نمیداند که روز و شب بنشیند، فغان و آه کند
4 برفت و در پی او آن چنان گریستهام کز آب دیدهٔ من کاروان شناه کند
5 دلم کجا طمع وصل او کند؟ هیهات! مگر ز دور به خاک درش نگاه کند
6 اگر ز طلعت او مشتری خبر یابد کجا ملازمت آفتاب و ماه کند؟
7 ز فخر سر به فلک برکشد ستاره صفت چو اوحدی ز سر زلف او پناه کند