- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مردهایست در کفنی
2 عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی
3 تا صبا میرود به بستانها چون تو سروی نیافت در چمنی
4 و آفتابی خلاف امکان است که برآید ز جیب پیرهنی
5 وآن شکن برشکن قبائل زلف که بلاییست زیر هر شکنی
6 بر سر کوی عشق بازاریست که نیارد هزار جان ثمنی
7 جای آن است اگر ببخشایی که نبینی فقیرتر ز منی
8 هفت کشور نمیکنند امروز بی مقالات سعدی انجمنی
9 از دو بیرون نه یا دلت سنگیست یا به گوشت نمیرسد سخنی