1 لب و دندان و چشم و زلف و رخسار بر و دوش و قد و بالا و رفتار
2 به جنت حور اگر فایز چنین است بر احوالت به محشر گریه کن زار
1 بتم سرپنجه با لوح و قلم زد زمین و آسمان از نو به هم زد
2 پس پرده درآمد یار فایز چو خورشیدی که از مشرق علم زد
1 نگارا شربت از لبهات بفرست گلاب از گوشه چشمات بفرست
2 برای توتیای چشم فایز کف دستی زخاک پات بفرست
1 به رخ جا دادهای زلف سیه را به کام عقرب افکندی تو مه را
2 که دیده عقرب جراره فایز؟ زند پهلو به ماه چارده را