زباندانی آمد به صاحبدلی از سعدی شیرازی بوستان 5

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

زباندانی آمد به صاحبدلی

1 زباندانی آمد به صاحبدلی که محکم فرومانده‌ام در گلی

2 یکی سفله را ده درم بر من است که دانگی از او بر دلم ده من است

3 همه شب پریشان از او حال من همه روز چون سایه دنبال من

4 بکرد از سخنهای خاطر پریش درون دلم چون در خانه ریش

5 خدایش مگر تا ز مادر بزاد جز این ده درم چیز دیگر نداد

6 ندانسته از دفتر دین الف نخوانده به جز باب لاینصرف

7 خور از کوه یک روز سر بر نزد که آن قلتبان حلقه بر در نزد

8 در اندیشه‌ام تا کدامم کریم از آن سنگدل دست گیرد به سیم

9 شنید این سخن پیر فرخ نهاد درستی دو، در آستینش نهاد

10 زر افتاد در دست افسانه گوی برون رفت از آنجا چو زر تازه روی

11 یکی گفت: شیخ! این ندانی که کیست؟ بر او گر بمیرد نباید گریست

12 گدایی که بر شیر نر زین نهد ابو زید را اسب و فرزین نهد

13 بر آشفت عابد که خاموش باش تو مرد زبان نیستی، گوش باش

14 اگر راست بود آنچه پنداشتم ز خلق آبرویش نگه داشتم

15 وگر شوخ چشمی و سالوس کرد الا تا نپنداری افسوس کرد

16 که خود را نگه داشتم آبروی ز دست چنان گربزی یاوه گوی

17 بد و نیک را بذل کن سیم و زر که این کسب خیر است و آن دفع شر

18 خنک آن که در صحبت عاقلان بیاموزد اخلاق صاحبدلان

19 گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش به عزت کنی پند سعدی به گوش

20 که اغلب در این شیوه دارد مقال نه در چشم و زلف و بناگوش و خال

عکس نوشته
کامنت
comment