- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچون تو دلبری را از بی دلان بریدن زاجزای جسم باشد پیوند جان بریدن
2 گیرم که جانم از تن پیوند خود ببرد پیوند جان زجانان هرگز توان بریدن
3 قطع مدد همی کرد از زندگانی ما دشمن که خواست مارا از دوستان بریدن
4 ازکوی او که برد آمد شد رهی را سیر ستاره نتوان از آسمان بریدن
5 چیزی دهم بدشمن تا گوشتم نخاید سگ را بنان توانند از استخوان بریدن
6 هر چند بر در او قدر سگی ندارم چون سگ نمی توانم زین آستان بریدن
7 گر بر زبان براند جز ذکر دوست عاشق همچون قلم بباید اورا زبان بریدن
8 با حسن دوری از وی مشکل بود که بلبل در وقت گل نخواهد از بوستان بریدن
9 ای سیف دور بودن از دوست نیست ممکن بلبل کجا تواند از گلستان بریدن