1 لی معاللّه حدیث خواجهٔ ماست آنکه عالم به نور خود آراست
2 گفت وقتی مرا شود حاصل که شوم تا به حضرتش واصل
3 نه نبی نه ملک بود یارش فهم فرما لطیف اسراش
4 خانه چون گشت خالی از اغیار لیس فی الدار غیره دیار
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی