- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
2 دی عهد نکردی بروم بازبیایم سوگند نخوردی که بجویم دل مستان
3 گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان
4 ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی وی چهره تو خوبتر از روی گلستان
5 دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند در عین تموزی بجهد برق زمستان
6 گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان
7 بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان
8 ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن