-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیار ساقی باقی بریز برمن حادث میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث
2 چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی بآب دیده برویان که نیست زرع تو حارث
3 از آن شراب بکنعان نوح اگر برسیدی نگشتی غرقه طوفان چو سام و حام و چو یافث
4 ببوی باده توان مرد و باز زنده توان شد که همچنان که محیط است هست محیی و باعث
5 دلا بخود سفری کن درون خود سفری کن که هیچ کار نیاید ز مرد کاهل ولابث
6 درون مجلس مردان بخور شراب تجلی شراب مرد تجلی بود نه ام خبائث
7 شراب تجلی ز دست خویش دهد دوست از آنکه باده باقی است در فنای تو باعث
8 چو مغربی ز میان شد نشست یار بجایش خوشا کسیکه بود اثرش خلیفه و وارث