-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
2 هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران
3 با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
4 بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
5 ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
6 چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
7 سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
8 چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران