بگذار تا بگرییم چون ابر از سعدی شیرازی غزل 450

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

1 بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

2 هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران

3 با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

4 بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

5 ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

6 چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

7 سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

8 چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

عکس نوشته
کامنت
comment