1 بخوشی بگذریم از هر کام بر سر خود نهیم اول گام
2 رای باش برای آن حق رای کام باشد بکام آن خود کام
3 چونکه رستی ز خود رسی در خود کام یابی چو بگذری از کام
4 نشوی هست تا نگردی نیست نشوی مست تا تو بینی جام
5 در فکن خویش را در آتش عشق تا نسوزی تمام خامی خام
6 بیخ غم را نمیکند جز عشق ظلمت شام کی برد جز نام
7 بند عشقت گشاید از هر بند دام عشقت رهاند از هر دام
8 عشق سازد ز سرّ کار آگه عشق آرد ترا ز حق پیغام
9 مرغ معنی شکار کی شودت تا نگردی تمام چشم چه دام
10 چون زنان تا برنک و بو گروی ننهی در حریم مردان گام
11 بچشی جرعهٔ ز بادهٔ عشق تا نگردی چو جام خون آشام
12 خویشتن را بحق سپار ای فیض جز بحق دل نگیردت آرام
دیدگاهها **