- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگذار تا بمیرم بر آستان دوست باشد که یاد من برود بر زبان دوست
2 بر حال عاشقان نکند هیچ رحمتی آه از دل ستمگر نامهربان دوست
3 خاک کفش به ملک دو عالم اگر دهند هر چند سود ماست نخواهم زیان دوست
4 جانِ منِ رمیده خاکی نشانه کرد هر تیر ناوکی که بجست از کمان دوست
5 اجزای هستی ام همگی زان دوست شد یک یک ببین که هست به مهر و نشان دوست
6 گر دل ببرد طرّه مشکین او چه باک صدجان فدای طرّه عنبرفشان دوست
7 بی دوست سیر گشته ام از جان خویشتن ور باورت نمی کند آری به جان دوست
8 آن طالع از کجا که ببوسم رکاب یار وان دولت از کجا که بگیرم عنان دوست
9 هر کس به کام معتکف خلوتی شدند مسکین جلال معتکف آستان دوست