مبادا کام جان از عیش، تا از قدسی مشهدی غزل 245

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد

1 مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد فسون عافیت بر دل مخوان، تا خو به غم گیرد

2 برون آ نیمشب از خانه، تا عالم شود روشن کسی تا کی سراغ آفتاب از صبحدم گیرد؟

3 جفا خواهد که از طبع تو آیین جفا جوید ستم خواهد که از خوی تو تعلیم ستم گیرد

4 نمی‌دانم که کرد این راه، سر، دانم که هر گامی ز شوق زخم خارم، دیده پیشی بر قدم گیرد

5 نهم بر نقش پای خویش دایم دیده در کویش که شاید رفته‌رفته دیده‌ام جای قدم گیرد

6 بود کوتاه از دامان مستی دست روشندل برآرد از دل خود زنگ، چون آیینه نم گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment