-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست
2 در دلش هست که چون آب خورد خون مرا گرچه با من بزبان چون شکر و شیر شدست
3 بچه انگیز فرود آورم آن شاهسوار چکنم کار من از چاره و تدبیر شدست
4 آنچنان کز همه آن ترک سرآمد بجمال در جهانداری و لشکرشکنی شیر شدست
5 نگسلد یکسر مو مهر خیالت ز دلم آه از این رشته ی زنار که زنجیر شدست
6 همه را سوختی آن لحظه که بر بام شدی آفتاب تو بیک جلوه جهانگیر شدست
7 شعله ی آه فغانی نگر و حال مپرس کز لب تشنه ی او قوت تقریر شدست