1 ترک چشمش که قصد جان دارد زمژه تیغ بر میان دارد
2 می توان یافت کاین تغافل را بمن از بهر امتحان دارد
3 قسمت عاشقان فراغت نیست بلبل از خار آشیان دارد
4 پیش روشندلالن خموش نشین نفس آیینه را زیان دارد
5 نکند شکوه ای طبیب از غیر شکوه از بخت سرگران دارد
1 مرا کام دل گر زیاری برآید خوشم، گر پس روزگاری برآید
2 زهم گر بر آید دو عالم چه پروا مبادا که یاری ز یاری برآید
1 رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست
2 از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست
1 گو روزگار هرچه تواند بما کند ما و تو را مباد که از هم جدا کند
2 مرغ شکسته بالم و صیاد بیوفا ترسم باین بهانه زدامم رها کند