- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیرمردی لطیف در بغداد دخترک را به کفشدوزی داد
2 مردک سنگدل چنان بگزید لب دختر که خون از او بچکید
3 بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش
4 کای فرومایه این چه دندان است؟ چند خایی لبش؟ نه انبان است
5 به مزاحت نگفتم این گفتار هزل بگذار و جِد از او بردار
6 خوی بد در طبیعتی که نشست ندهد جز به وقت مرگ از دست