-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد
2 دید در محراب نقش طاق ابرویت امام شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد
3 دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت خویش را از بیخودی بر خنجر قصاب زد
4 پیش خورشید رخت گل رفته بود از حال خود بر رخش ابر بهاران از ترحم آب زد
5 شیوه ی چشم سیاهت فتنه ی ایام شد عشوه لعل چو قندت خنده بر عناب زد
6 بر گل سیراب زد آب لطافت عارضت از حیا روی تو آتش در شراب ناب زد
7 بنده ی آن شاه خوبانم که در مصر جمال سکه ی خوبی برای رونق احباب زد
8 هیچگه خونابه از چشم فغانی کم نشد بسکه از لعلت نمک بر دیده ی بیخواب زد