1 لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند شرم به چشم جهات سایهٔ مژگان کند
2 گر به تغافل دهد جلوه عنان نگاه خانهٔ صد آینه یک مژه وبرانکند
3 حسن عرقناک او محرمی دل نخواست آتش غیرت کجاست کاین ورق افشان کند
4 هرزهدو مطلبمکاش چو موجگهر آبلهام یک نفس محرم دامان کند
5 فوت زمان حضور آینهٔ دل شکست یأس کنون جای مو ناله پریشانکند
6 در بن دندان شوق حسرتکنج لبیست گر بگزم پشت دست بوسه چراغانکند
7 در برم از نیستی جامهٔ پوشیدهایست تاکی از اینکسوتم رنگ تو عریانکند
8 شبهه نچیند بساط در ره تسلیم عشق آب ز عکس غریق آینه پنهانکند
9 با همه واماندگی شوق گر آید بجوش آبلهٔ پا چو شمع بر مژه توفان کند
10 گر سر مجنون او گردشی آرد به عرض دشت و در از گردباد رو به گریبان کند
11 عالم تصویر وهم صید فریبم نکرد کافر آن غمزه را بت چه مسلمان کند
12 بیدل ز آن نرگسم جرات بیداد کو سرمه ز خاکم مگر بالد و افغان کند
دیدگاهها **