غم لعل ترا در سینه جا کردم از فضولی بغدادی غزل 349

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این

1 غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این تمنای حیات جاودان دارم از آن است این

2 مکن لیلی وش من گوش بر افسانه مجنون حدیث درد من بشنو که به ز آن داستان است این

3 ز شرم صورت خوب تو می گردد پری پنهان چه حاجت من کنم اظهار این معنی عیان است این

4 لگدکوب رقیبت شد تن اندوه پروردم مگو تن پیش سگ افتاده مشتی استخوان است این

5 هوا از شاخ گل پیکان خونین می کشد گویا بدل خوردست تیر رشک قدت را نشان است این

6 قرارم برد رفتارت سرشکم ریخت گفتارت چه قد دل‌ستان است آن چه لعل درفشان است این

7 فضولی می‌رسد هرشب به مه فریاد و افغانت شبی آن مه نمی‌پرسد چه فریاد و فغان است این

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر