- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لیک این هم بدان و فهمی کن کاین کسی را بود که او ز سخن
2 جاهلان را کند بحق دانا عالمان را برد بر اوج سما
3 ابر جودش دهد ببر برها چونکه در بحر شد شود درها
4 سخنش مرده را کند زنده چند روزه نه بلکه پاینده
5 عقلها مایه برده از سخنش روح تازه ز علم من لدنش
6 خمشی چنین کس است عظیم کاو بود در جهان مثال کلیم
7 نی کسی کو بود ز نادانی خمش از غایت گران جانی
8 مایۀ علم نی درون دلش بی عنایت بمانده آب و گلش
9 آدم است آنکه در تن چو گلش تابد انوار حق ز جان و دلش
10 گر بلیسش ز نقص بیند گل زان بود کو ز حق ندارد دل
11 لیک گر این خران بی مقدار که ز نادانی اند ناقص و خوار
12 عقلشان بود از ازل ناقص لاجرم هستشان عمل ناقص
13 گفتشان ناقص و کژ و مردود شد بر ایشان ره خدا مسدود
14 اینچنین کس اگر بود خامش چون جماد است از او مجوی توهش
15 گفت و خاموشیش همه ابتر حرکاتش ز همدگر بدتر
16 چون حدث هر طرف که او گردد دمبدم زشت و نحس تر گردد
17 همچو عثمان نما خموش کجاست که برش گفتگوی بانگ صداست
18 تا دهد خلق راوی از خمشی حکمت و علم و ذوق و هوش و خوشی
19 این مثل گفته اند قوم قدیم مرد کو هست در زمانه عظیم
20 گفت او سیم دان خموشی زر چون خموشی و گفت پیغمبر
21 حالت وحی او خموش بدی چون گذشتی از آن بگفت شدی
22 سر زدی و حیش از لباس حروف آب بحرش درآمدی بظروف
23 پس ز قرآن سقای خلق شدی وان حدیثش شفای خلق بدی
24