-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کردروزی چند سارخگی قرار بر درختی بس قوی یعنی چنار
2 چون سفر را کرد آخر کار راست از چنار کوه پیکر عذر خواست
3 گفت زحمت دادمت بسیار من زحمتی ندهم دگر این بار من
4 مهر برداشت از زفان حالی چنار گفت خود را بیش ازین رنجه مدار
5 فارغم از آمدن وز رفتنت نیست جز بیهوده درهم گفتنت
6 زانکه گرچون تو درآید صد هزار یک دمم با آن نباشد هیچ کار
7 خواه بامن صبر کن خواهی مکن تو که بای تا ز من گوئی سخن
8 لیک اگر از عجز آئی پیش در زانچه میجوئی بیابی بیشتر