1 کرد درد غیر را دلبر علاج داد ما را رشک تغییر مزاج
2 ناصحا مستغنیم از پند تو نیست با پند تو ما را احتیاج
3 باز نقد اشکم از سودای تو داد بازار محبت را رواج
4 می دهم از دل بهر مه پاره ره رو عشقم مرا اینست باج
5 خون دل گر خورد عشقت دور نیست پادشاه از ملک می گیرد خراج
6 خاک بر سر می کنم دیوانه ام گاه تختم گشته خاک و گاه تاج
7 یار می داند فضولی حال تو عرض حاجت نیست محتاج لجاج