سر نامه کرد آفرین از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 15

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

سر نامه کرد آفرین از نخست

1 سر نامه کرد آفرین از نخست دگر پاسخ آورد یکسر درست

2 که بر خواندم نامه را سر به سر شنیدیم گفتار تو در به در

3 رسانید رویین بر ما پیام یکایک همه هرچ بردی تو نام

4 ولیکن شگفت آمدم کار تو همی ز این چنین چرب گفتار تو

5 دلت با زبان هیچ همسایه نیست روان ترا از خرد مایه نیست

6 به هرجای چربی به کار آوری چنین تو سخن پرنگار آوری

7 کسی را که از بن نباشد خرد گمان بر تو بر مهربانی برد

8 چو شوره زمینی که از دور آب نماید چو تابد بر او آفتاب

9 ولیکن نه گاه فریبست و بند که هنگام گرزست و تیغ و کمند

10 مرا با تو جز کین و پیکار نیست گه پاسخ و روز گفتار نیست

11 نگر تا چه سان گردد اکنون سپهر نه جای فریبست و پیوند و مهر

12 کرا داد خواهد جهاندار زور کرا بردهد بخت پیروز هور

13 ولیکن بدین گفته پاسخ شنو خرد یاد کن بخت را پیشرو

14 نخست آنک گفتی که از مهر نیز ز یزدان وز گردش رستخیز

15 نخواهم که آید مرا پیش جنگ دلم گشت از این کار بیداد تنگ

16 دلت با زبان آشنایی نداشت بدان گه که این گفته بر دل گماشت

17 اگر داد بودی به دلت اندرون ترا پیشدستی نبودی به خون

18 کز آغاز کار اندر آمد نخست نبودی به خون ریختن هیچ سست

19 نخستین که آمد به پیش تو گیو از ایران هشیوار مردان نیو

20 بسازیده مر جنگ را لشکری ز کشور دمان تا دگر کشوری

21 تو کردی همه جنگ را دست پیش سپه را تو برکندی از جای خویش

22 خرد، ار پس آمد تو پیش آمدی به فرجام آرام بیش آمدی

23 ولیکن سرشت بد و خوی بد ترا نگذراند به راه خرد

24 بدی خود بدان تخمه در گوهرست به بد کردن آن تخمه اندر خورست

25 شنیدی که بر ایرج نیک‌بخت چه آمد ز تور از پی تاج و تخت

26 چو از تور و سلم اندر آمد زمین سراسر بگسترد بیداد و کین

27 فریدون که از درد دل روز و شب گشادی به نفرین ایشان دو لب

28 به افراسیاب آمد آن مهر بد از آن نامداران اندک خرد

29 ز سر با منوچهر نو کین نهاد همیدون ابا نوذر و کیقباد

30 به کاووس کی کرد خود آنچ کرد برآورد از ایران آباد گرد

31 از آن پس به کین سیاووش باز فگند این چنین کینهٔ نو دراز

32 نیامد بدانگه ترا داد یاد که او بی‌گنه جان شیرین بداد

33 چه مایه بزرگان که از تخت و گاه از ایران شدند اندر این کین تباه

34 و دیگر که گفتی که با پیر سر به خون ریختن کس نبندد کمر

35 بدان ای جهاندیدهٔ پرفریب به هر کار دیده فراز و نشیب

36 که یزدان مرا زندگانی دراز بدان داد با بخت گردن‌فراز

37 که از شهر توران به روز نبرد ز کینه برآرم به خورشید گرد

38 بترسم همی زانک یزدان من ز تن بگسلاند مگر جان من

39 من این کینه را ناوریده به جای بر و بومتان ناسپرده به پای

40 سه دیگر که گفتی ز یزدان پاک نبینم به دلت اندرون بیم و باک

41 ندانی کز این خیره خون ریختن گرفتار کردی به فرجام تن

42 من اکنون بدین خوب گفتار تو اگر باز گردم ز پیکار تو

43 به هنگام پرسش ز من کردگار بپرسد از این گردش روزگار

44 که سالاری و گنج و مردانگی ترا دادم و زور و فرزانگی

45 به کین سیاوش کمر بر میان نبستی چرا پیش ایرانیان

46 به هفتاد خون گرامی پسر بپرسد ز من داور دادگر

47 ز پاسخ به پیش جهان‌آفرین چه گویم چرا بازگشتم ز کین

48 ز کار سیاوش چهارم سخن که افگندی ای پیر سالار بن

49 که گفتی ز بهر تنی گشته خاک نشاید ستد زنده را جان پاک

50 تو بشناس کین زشت کردارها به دل پر ز هر گونه آزارها

51 که با شهر ایران شما کرده‌اید چه مایه کیان را بیازرده‌اید

52 چه پیمان شکستن چه کین ساختن همیشه به سوی بدی تاختن

53 چو یاد آورم چون کنم آشتی که نیکی سراسر بدی کاشتی

54 به پنجم که گفتی که پیمان کنم ز توران سران را گروگان کنم

55 به نزدیک خسرو فرستیم گنج ببندیم بر خویشتن راه رنج

56 بدان ای نگهبان توران سپاه که فرمان جز اینست ما را ز شاه

57 مرا جنگ فرمود و آویختن به کین سیاووش خون ریختن

58 چو فرمان خسرو نیارم به جای روان شرم دارد به دیگر سرای

59 ور اومید داری که خسرو به مهر گشاید بر این گفتها بر تو چهر

60 گروگان و آن خواسته هرچ هست چو لهاک و رویین خسروپرست

61 گسی کن بزودی به نزدیک شاه سوی شهر ایران گشادست راه

62 ششم شهر ایران که کردی تو یاد بر و بوم آباد فرخ‌نژاد

63 سپاریم گفتی به خسرو همه ز هر سو بر خویش خوانم رمه

64 ترا کرد یزدان از آن بی‌نیاز گر آگه نه‌ای تا گشاییم راز

65 سوی باختر تا به مرز خزر همه گشت لهراسب را سر به سر

66 سوی نیمروز اندرون تا بسند جهان شد به کردار روی پرند

67 تهم رستم نیو با تیغ تیز برآورد از ایشان دم رستخیز

68 سر هندوان با درفش سیاه فرستاد رستم به نزدیک شاه

69 دهستان و خوارزم و آن بوم و بر که ترکان برآورده بودند سر

70 بیابان از ایشان بپرداختند سوی باختر تاختن ساختند

71 ببارید بر شیده اشکش تگرگ فراز آوریدش به نزدیک مرگ

72 اسیران وز خواسته چند چیز فرستاد نزدیک خسرو به نیز

73 وز این سو من و تو به جنگ اندریم بدین مرکز نام و ننگ اندریم

74 به یک جنگ دیدی همه دستبرد از این نامداران و مردان گرد

75 ور ایدونک روی اندر آری به روی رهانم ترا ز این همه گفت و گوی

76 به نیروی یزدان و فرمان شاه به خون غرقه گردانم این رزمگاه

77 تو ای نامور پهلوان سپاه نگه کن بدین گردش هور و ماه

78 که بند سپهری فراز آمدست سر بخت ترکان به گاز آمدست

79 نگر تا ز کردار بدگوهرت چه آرد جهان‌آفرین بر سرت

80 زمانه ز بد دامن اندر کشید مکافات بد را بد آید پدید

81 تو بندیش هشیار و بگشای گوش سخن از خردمند مردم نیوش

82 بدان کین چنین لشکر نامدار سواران شمشیرزن صدهزار

83 همه نامجوی و همه کینه‌خواه به افسون نگردند ازین رزمگاه

84 زمانه برآمد به هفتم سخن فگندی وفا را به سوگند بن

85 به پیمان مرا با تو گفتار نیست خرد را روانت خریدار نیست

86 ازیراک با هرک پیمان کنی وفا را به فرجام هم بشکنی

87 به سوگند تو شد سیاوش به باد به گفتار بر تو کس ایمن مباد

88 نبودیش فریادرس روز درد چه مایه به سختی ترا یاد کرد

89 به هشتم که گفتی مرا تاج و تخت از آن تو بیشست مردی و بخت

90 همیدون فزونم به مردان و گنج ولیکن دلم را ز مهرست رنج

91 من ایدون گمانم که تا این زمان به جنگ آزمودی مرا بی‌گمان

92 گرم بی‌هنر یافتی روز کین تو دانی کنون بازم از پس ببین

93 به فرجام گفتی ز مردان مرد تنی چند بگزین ز بهر نبرد

94 من از لشکر ترک هم ز این نشان بیارم سواران مردم‌کشان

95 که از مهربانی که بر لشکرم نخواهم که بیداد کین گسترم

96 تو با مهربانی نهی پای پیش که دانی نهان دل و رای خویش

97 بیازارد از من جهاندار شاه گر از یکدگر بگسلانم سپاه

98 نهم آنک گفتی مبارز گزین که با من بگردد بر این دشت کین

99 یکی لشکری پرگنه پیش من پرآزار از ایشان دل انجمن

100 نباشد ز من شاه همداستان کز ایشان بگردم بدین داستان

101 نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سر بر همگروه

102 میان دو لشکر دو صف برکشید گر ایدونک پیروزی آید پدید

103 وگرنه همین نامداران مرد بیاریم و سازیم جای نبرد

104 از این گفته گر بگسلی باز دل من از گفتهٔ خود نیم دلگسل

105 ور ایدونک با من به آوردگاه بسنده نخواهی بدن با سپاه

106 سپه خواه و یاور ز سالار خویش به ژرفی نگه‌دار پیکار خویش

107 پراگنده از لشکرت خستگان ز خویشان نزدیک و پیوستگان

108 بمان تا کندشان پزشکان درست زمان جستن اکنون بدین کار تست

109 اگر خواهی از من زمان درنگ وگر جنگ جویی بیارای جنگ

110 بدان گفتم این تا به روز نبرد به ما بر بهانه نبایدت کرد

111 که ناگاه با ما به جنگ آمدی کمین کردی و بی‌درنگ آمدی

112 من این کین اگر تا به صد سالیان بخواهم همانست و اکنون همان

113 از این کینه برگشتن امید نیست شب و روز بی‌دیدگان را یکیست

114 چو آن پاسخ نامه گشت اسپری فرستاده آمد به سان پری

115 کمر بر میان با ستور نوند ز مردان به گرد اندرش نیز چند

116 فرود آمد از باره رویین گرد گوان را همه پیش گودرز برد

117 سپهبد بفرمود تا موبدان ز لشکر همه نامور بخردان

118 به زودی سوی پهلوان آمدند خردمند و روشن‌روان آمدند

119 پس آن پاسخ نامه پیش گوان بفرمود خواندن همی پهلوان

120 بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر شنیدند گفتار فرخ دبیر

121 هش و رای پیران تنک داشتند همه پند او را سبک داشتند

122 به گودرز بر آفرین خواند ورا پهلوان گزین خواندند

123 پس آن نامه را مهر کرد و بداد به رویین پیران ویسه‌نژاد

124 چو از پیش گودرز برخاستند بفرمود تا خلعت آراستند

125 از اسبان تازی به زرین ستام چه افسر چه شمشیر زرین نیام

126 ببخشید یارانش را سیم و زر کرا در خور آمد کلاه و کمر

127 برفت از در پهلوان با سپاه سوی لشکر خویش بگرفت راه

128 چو رویین به نزدیک پیران رسید به پیش پدر شد چنانچون سزید

129 به نزدیک تختش فرو برد سر جهاندیده پیران گرفتش به بر

130 چو بگزارد پیغام سالار شاه بگفت آنچ دید اندر آن رزمگاه

131 پس آن نامه برخواند پیشش دبیر رخ پهلوان سپه شد چو قیر

132 دلش گشت پردرد و جان پرنهیب بدانست کآمد به تنگی نشیب

133 شکیبایی و خامشی برگزید بکرد آن سخن بر سپه ناپدید

134 از آن پس چنین گفت پیش سپاه که گودرز را دل نیامد به راه

135 از آن خون هفتاد پور گزین نیارامدش یک زمان دل ز کین

136 گر ایدونک او بر گذشته سخن به نوی همی کینه سازد ز بن

137 چرا من به کین برادر کمر نبندم نخارم از این کینه سر

138 هم از خون نهصد سر نامدار که از تن جدا شد گه کارزار

139 که اندر بر و بوم ترکان دگر سواری چو هومان نبندد کمر

140 چو نستیهن آن سرو سایه فگن که شد ناپدید از همه انجمن

141 بباید کنون بست ما را کمر نمانم به ایرانیان بوم و بر

142 به نیروی یزدان و شمشیر تیز برآرم از آن انجمن رستخیز

عکس نوشته
کامنت
comment