- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرد عمرو قیس را مردی سؤال گفت اگر فردا خدای ذوالجلال
2 سر بدوزخ در دهد ناگه ترا در چه شغلی ره بود آنگه ترا
3 گفت برگیرم عصا و رکوهٔ میزنم در گرد دوزخ خطوهٔ
4 زار میگویم که این زندان اوست وین سزای آنکه اورا داشت دوست
5 دید آن شب حق تعالی را بخواب کرد عمرو قیس را حالی خطاب
6 گفت هان ای بدگمان خلق آفرین کی کند با دوستان خود چنین
7 دوستان آید بفردوسم دریغ کی ز دوزخشان نهم بر حلق تیغ