- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کبر با اهل محبت ناز با اهل نیاز کار معشوقان بود گر عاشقی چندین مناز
2 عاشق از آلایش کونین باشد برحذر حوری از آرایش مشاطه باشد بی نیاز
3 کار بهر دوست کن، برادوست باشد مزد تو دشمن تست آنچه دارد مر ترا از دوست باز
4 نان برای او خوری با روزه همسنگی کند خواب بهر او کنی کمتر نباشد از نماز
5 جان خود را در رهان عشق نه واره ز خود باز شد مرغی که او را طعمه خود کرد باز
6 گرچه مملوکست چون منظور سلطانی شود کوس محمودی زند در صف محبوبان ایاز
7 همچو شمع ار عاشقی با سوز دل با آب چشم شب بروز آور، گهی می سوز و گاهی می گداز
8 گر بگوید دوست اشک از سر فرو باری چو شمع ور بخواهد باز آتش در دهان گیری چو گاز
9 گر دلت او را خوهد تن را چه عزت جان بده ور ز قدرش آگهی زر را چه قیمت سر بباز
10 ور بجان قصدت کند می بین قضا را جمله عدل ور ز تو نعمت برد می رو بلا را پیش باز
11 ور دهد دستت که خود را پای بر گردن نهی تا بعلیین نداری مانعی سر بر فراز
12 سیف فرغانی ز خود بگذر قدم در راه نه در سواران بنگر و با خر درین میدان متاز