کو فنا تا همه آلایش پندار از غالب دهلوی غزل 128

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

کو فنا تا همه آلایش پندار برد

1 کو فنا تا همه آلایش پندار برد از صور جلوه و از آینه زنگار برد

2 شب ز خود رفتم و بر شعله گشودم آغوش کو بدآموز که پیغاره به دلدار برد

3 گفته باشی که به هر حیله در آتش فگنش غیر می خواست مرا بی تو به گلزار برد

4 باز چسبیده لب از جوش حلاوت با هم مرگ مشکل که ز ما لذت گفتار برد

5 عشوه مرحمت چرخ مخر کاین عیار یوسف از چاه برآرد که به بازار برد

6 شوق گستاخ و تو سرمست بدان رسوایی هان ادایی که دل و دست من از کار برد

7 خونچکانست نسیم از اثر ناله من کیست کز سعی نظر پی به در یار برد

8 تو نیایی به لب بام و به کوی تو مدام دیده ذوق نگه از روزن دیوار برد

9 ناز را آینه ماییم بفرما تا شوق به تو از جانب ما مژده دیدار برد

10 مژه ات سفت دل و رفت نگاه تو فرو کز ضمیرم گله سرزنش خار برد

11 خاکی از رهگذر دوست به فرقم ریزید تا ز دل حسرت آرایش دستار برد

12 می زند دم ز فنا غالب و تسکینش نیست بو که توفیق ز گفتار به کردار برد

عکس نوشته
کامنت
comment