1 می شناسد پرده جان آن صنم چون نداند پرده را صاحب حرم
2 چون ز پرده قصد عقل ما کند تو فسون بر ما مخوان و برمدم
3 کس ندارد طاقت ما آن نفس عاقل از ما می رمد دیوانه هم
4 آن چنان کردیم ما مجنون که دوش ماه می انداخت از غیرت علم
5 پردههایی می نوازد پرده در تارهایی می زند بیزیر و بم
6 عقل و جان آن جا کند رقص الجمل کو بدرد پرده شادی و غم
7 این نفس آن پرده را از سر گرفت ما به سر رقصان چو بر کاغذ قلم