- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 معرفت را شرفت پناهِ شماست مغفرت را علف گناه شماست
2 آدمی بهر بیغمی را نیست پای در گِل جز آدمی را نیست
3 همه مقصود آفرینش اوست اهل تکلیف و عقل و بینش اوست
4 عرش و فرش و زمان برای ویست وین تبه خاکدان نه جای ویست
5 او در این خاک توده بیگانه است زانکه با عقل یار و همخانه است
6 خنده و گریه آدمی داند زانکه او رنج و بیغمی داند
7 شادی از اهل عقل بیگانه است آدمی را خود اندُه از خانه است
8 غم در آنست کز تن آسانی بیغمی را تو غم هی خوانی
9 غم ترا میخورد ز بیخطری تو چنان کس نهای که غم نخوری
10 چون ترا خورد و گشت فربه غم غم تو شد فزون و مردی کم
11 علف غم تویی در این عالم چون تو رفتی علف نیابد غم