1 بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست ز ذات او به جز اسما نمی توان دانست
2 هر آنکه ممکن دانستن است دانستیم ولی حقیقت او را نمی توان دانست
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی