شاه غازی شاه از عطار نیشابوری مظهرالعجایب 26

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

شاه غازی شاه محمود آنکه داشت

1 شاه غازی شاه محمود آنکه داشت برجهان حکم نکونامی گذاشت

2 بود شاه عادل و بس هوشمند هیچ خلقی را نبوده زو گزند

3 صیت عدلش در جهان مشهور بود زنگ ظلمت از دل او دور بود

4 داشت سلطان در جهان یک جوهری گوهری در بحر معنی مظهری

5 بود او را یک غلام راز دان نام او را خود ایاز خاص خوان

6 گفت سلطان خود ایاز خاص را رو طلب کن جوهروقّاص را

7 جوهری اندر خزینه خاص بود نام آن جوهر یقین وقّاص بود

8 آن جواهر را بگویم کز که بود وز که آمدآن جواهر در وجود

9 خود سلیمان داشت آن جوهر نگین زو رسیده تا به آن و تا به این

10 خود تبرّک بود آن جوهر بدهر صدهزاران کُشته گشته زو بزهر

11 گوهری بود او و روشن همچو خور کرده او را اهل دنیا نام دُر

12 رفت ایاز و در خزینه گشت زود یافت جوهر راکه سلطان می‌نمود

13 پس بد او درّی بزرگ و قیمتی هرکرا باشد ندارد محنتی

14 گفت سلطان کن بهایش از قیاس ز آنکه هستی در جهان جوهرشناس

15 گفت ایاز خاص کی سلطان جود من بگویم خود بهایش هرچه بود

16 لیک سرّی اندر او موجود هست دردل آن سرّی از معبود هست

17 گر نبودی آن بهایش کردمی آنچه مقصود تو بودی گفتمی

18 گفت سلطانش که آن سر را بگو تا شوم دانا بر آن معنی نگو

19 گفت ایازش گر کنی تصدیق تو من بگویم تاکنی تحقیق تو

20 قرنها بوده است این سر خود نهان می‌شوداندر زمان تو عیان

21 در درونش کرم بی برگی بود در دهان او مگر برگی بود

22 رو تو بشناس این در معنیّ خود تانیفتی دور از تقویّ خود

23 چیست درّ و کرم در معنی بگو گر نمی‌دانی مرو در کوی او

24 جسم دُردانِ کرم عقل و برگ عشق کی توانم کرد هرگز ترک عشق

25 عشق چبود معنی عرفان جهان این معانی در میان جان بدان

26 شد درون جوهرم عشقش نهان لیک در مظهر کنم او را عیان

27 چونکه این سرّ از ایاز آن شه شنید گفت می‌خواهم شود این سرّ پدید

28 بشکنم او را بدست خویش زود تا عیان گردد که پنهانی چه بود

29 خود درون گوهر است آن سرّ غیب من برون آرم از آن چون زرزجیب

30 گفت بامیری که بودی قدرتش بشکن این گوهر مبین در قیمتش

31 گفت امیر اشکستنش از عقل نیست این جواهر خود خراج ملکتی است

32 نشکنم گفتا که هست ازعقل دور تو خراج ملک را مشکن بزور

33 کرد امروگفت سلطان کی ایاز بشکن این جوهر که بینم سرّ راز

34 تا ببینم کرم و برگش را عیان زآنکه بوده سالها این سرّ نهان

35 چون ایاز از امر سلطان درشکست جمله میران را برفت از کار دست

36 که چرا بشکستی این در را علن گفت از امر شه است اینت سخن

37 من ز گفت شه شکستم درّ او گفت او درّ است و این دانم نکو

38 چون شما از امر شه لب بسته‌اید درّ گفت شاه را بشکسته‌اید

39 خود شما صورت همی بینید و جسم ز آنکه نشناسید معنی را ز اسم

40 من ز معنی گفتم این اسرار را تو بصورت خود مبین گفتار را

41 من ز گفتار کسی گویم سخن برکنم بنیاد بد ازبیخ و بن

42 زآنکه او اسرار در نیکیم داد وین چنین گنجی بجان من نهاد

43 هست این اسرار معنی‌ام بجوش میکنم در عالم معنی خروش

44 جوهر ذاتم که اشکستش نبود درمعانی همّت پستش نبود

45 جوهر من خود لدنّی آمده است نه چو ن جوهر که کونی آمده است

46 جوهر معنی من در بحر عشق غوطه‌ای خورده بدیده شهر عشق

47 چون برون آمد ز جوهر کرمکی شاه گفتا با ایازش نرمکی

48 کاین زمان گردید بر من این عیان کرمکی یک برگ دارد در دهان

49 جوهر معنیّ من گوید سخن رو تو اسرار خدا را گوش کن

50 جوهر معنیّ من گوید بتو تا بکی باشی چو صورت تو بتو

51 جوهر معنی من گوید که رو پیش عشاق رخم کن جان گرو

52 جوهر معنی من این رمز گفت رو تو با اهل خدا میباش جفت

53 جوهر معنی من معنی شکافت وز شکاف آن معانی عشق یافت

54 جوهر معنی من از عشق گفت این چنین اسرار زو باید شنفت

55 جوهر معنی من خود یار دید نه چو تو خوددید و او اغیار دید

56 جوهر معنی من مظهر شده همچو درّی در صدف گوهر شده

57 ای که مهر تست در جان نور من ای تو گشته ناظر و منظور من

58 مهر تو در کام جانم ریخته جان بمهرت از ازل آمیخته

59 جوهر ذاتت بود عالی بسی پی نخواهد برد بر ذاتت کسی

60 چون ایاز این لطفها از شه شنید خویش راکمتر ز خاک راه دید

61 گفت شاها بندهٔ خاص توام در هواداریت رقّاص توام

62 من تمام ازخود برونم آمده در ره عشقت زبونم آمده

63 در زبان و در بیان من توئی آشکارا ونهان من توئی

64 جز خداوند جهان در پیش و پس غیر تو دیگر نبینم هیچکس

65 چونکه شد بشنید این راز از ایاز ز آتش غیرت در آمد در گداز

66 گفت هستی تو بجای جان من با تو یک شخصیم در یک پیرهن

67 این سخن را عشق می‌گوید تمام تا شوند آگاه ازین هر خاص و عام

68 منکران عشق کوران رهند هرکسی را کی چنین می میدهند

69 جوهر معنی به بینایان دهند این سعادت کی برعنایان دهند

70 جوهر معنی من عالم گرفت تو نپنداری همین آدم گرفت

71 جوهر معنیّ من حقّ ساخته دین ودنیا را به یک جو باخته

72 جوهر معنی من شادان شده همچو نوری در میان جان شده

73 جوهر معنی من انسان شده غرقه در دریای بی‌پایان شده

74 جوهر معنی من واصل شده جوهر ذاتم ازو حاصل شده

75 جوهر معنی من عطّار شد زآنکه او با دین احمد یار شد

76 جوهر معنی من کرّار شد ز آنکه او از دید حق دیندار شد

77 جوهر معنی من توحید گفت سرّ اسرار خدا ازدید گفت

78 جوهرمعنی من ایمان شده همچو درّی در میان جان شده

79 جوهر معنی من واصل شده جوهر ذاتم ازو حاصل شده

80 جوهر معنی من زو راه یافت ز آنکه او از سرّ حق آگاه یافت

81 جوهر معنی من مظهر شده در میان عینها انور شده

82 جوهر معنی من خود نور دید همچو موسائی که او بر طور دید

83 جوهر معنی من حقدان شده فی المثل از کفر با ایمان شده

84 جوهر معنی من شاداب شد ز آنکه در بحر نبی غرقاب شد

85 جوهر معنی من از احمد است زآنکه او از رحمت حق سرمداست

86 جوهر معنی من شاه ولی است زآنکه درعین محمّد چون علی است

87 جوهر معنی من ایشان بُدند ز آنکه ایشان معنی جانان بُدند

88 جوهر معنی من انسان شده همچو حیدر رحمت رحمن شده

89 جوهر معنی من زو نور شد جوهر ذاتم از او مشهور شد

90 جوهر معنی من از مظهر است در درون این صدف چون گوهر است

91 جوهر معنی من اصلی بود ز آنکه اورا با علی وصلی بود

92 جوهر معنی من معنی اوست این معانی را یقین می‌دار دوست

93 جوهر معنی من از اصل بود زآنکه با او شاه مردان وصل بود

94 جوهر معنی من دریا شده واندر آن دریا بسی غوغا شده

95 جوهر معنی من از کین گذشت زآنکه شاهش بر دل مسکین گذشت

96 جوهر معنی من اسرار شد همره منصور خود بر دار شد

97 جوهر معنی من آدم بُد است ز آنکه او در دین حق محرم بُد است

98 جوهر معنی من طوفان شده همچو نوح از کشتی عرفان شده

99 جوهر معنی من داود بخت بوده او رادر معانی تاج و تخت

100 جوهر معنی من جان یافته چون سلیمان ملک و فرمان یافته

101 جوهر معنی من سرّ جلیل این معانی ظاهر از ذات جلیل

102 جوهر معنی من برهان نمود همچو اسمعیل جان قربان نمود

103 جوهر معنی من اسحق بود زآنکه اودر ملک معنی طاق بود

104 جوهر معنی من خندان شده ز آنکه یعقوبم بسی گریان شده

105 جوهر معنی من آگاه بود زآنکه او با یوسف اندر چاه بود

106 جوهر معنی من ز آن صالح است کین چنین ناقه ز جان صالح است

107 جوهر معنی من همراه بود همچو جرجیسی که با الله بود

108 جوهر معنی من پاک آمده همچو ادریسی که چالاک آمده

109 جوهر معنی من برکوه تافت موسی اندر کوه از آن انوار یافت

110 جوهر معنی من با خاک گفت همچو یوشع سرّ معنی در نهفت

111 جوهر من سرّ غیبی را نمود بعد از آن راز شعیبی را نمود

112 جوهر معنی من دریای شوق همچو الیاس او گرفته جام ذوق

113 جوهر معنی من مات آمده است همچو عیسی جوهر ذات آمده است

114 جوهر معنی من خضر نبی صاحب اسرار کشتی و صبی

115 جوهر معنی من چون جوش کرد همره ذوالکفل عرفان نوش کرد

116 جوهر معنی من آمد پدید زآنکه احمد را چو بحر نور دید

117 جوهر معنی من شد سرّ صور چون علی شد واصل دریای نور

118 جوهر معنی من گفت از حسن زآنکه اودر جان من دارد وطن

119 جوهر معنی من چون عشق دید گفت حسینی مذهبم دارم دو عید

120 جوهر معنی من دارد ظهور زین عبّاد است در جانم چو نور

عکس نوشته
کامنت
comment