1 افروختی ز باده و رنگ بتان شکست یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست
2 دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا
1 دلبستگی نماند به وارستگی مرا وارستگی مباد ز دلبستگی مرا
2 آسودگی به شربت مرگم علاج کرد دشمن طبیب گشت درین خستگی مرا
1 نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست
2 جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **