بکش، بسوز، که نام امان از نظیری نیشابوری غزل 229

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

بکش، بسوز، که نام امان نخواهم برد

1 بکش، بسوز، که نام امان نخواهم برد دعا به درد سر آسمان نخواهم برد

2 مکن ملاحظه از کشتنم که روز جزا ز رشک نام تو را بر زبان نخواهم برد

3 ز دل طپیدن آغاز عشق دانستم کزین معامله غیر از زیان نخواهم برد

4 ز اضطراب دلم روز وصل معلومست که از بلای شب هجر جان نخواهم برد

5 بس است چند کنی ای فراق بی رحمی دگر به خویش تحمل گمان نخواهم برد

6 اگر ز دامن یوسف کنند بالینم سری که وقف تو شد ز آستان نخواهم برد

7 به این ملال که من می روم بسوی چمن چه جای غنچه که برگ خزان نخواهم برد

8 «نظیری » این چه بلندی و تیز پروازیست ز شوق ره به سوی آشیان نخواهم برد

عکس نوشته
کامنت
comment