- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بکش، بسوز، که نام امان نخواهم برد دعا به درد سر آسمان نخواهم برد
2 مکن ملاحظه از کشتنم که روز جزا ز رشک نام تو را بر زبان نخواهم برد
3 ز دل طپیدن آغاز عشق دانستم کزین معامله غیر از زیان نخواهم برد
4 ز اضطراب دلم روز وصل معلومست که از بلای شب هجر جان نخواهم برد
5 بس است چند کنی ای فراق بی رحمی دگر به خویش تحمل گمان نخواهم برد
6 اگر ز دامن یوسف کنند بالینم سری که وقف تو شد ز آستان نخواهم برد
7 به این ملال که من می روم بسوی چمن چه جای غنچه که برگ خزان نخواهم برد
8 «نظیری » این چه بلندی و تیز پروازیست ز شوق ره به سوی آشیان نخواهم برد