1 برادر خواجه عادل طاب مثواه پس از پنجاه و نه سال از حیاتش
2 به سوی روضهٔ رضوان سفر کرد خدا راضی ز افعال و صفاتش
3 خلیل عادلش پیوسته بر خوان وز آنجا فهم کن سال وفاتش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دارم امّیدِ عاطفتی از جنابِ دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
2 دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
1 سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
2 نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
1 نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
2 کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
1 هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
2 گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد
1 جای حضور و گلشن امن است این سرای زین در به شادمانی و عیش وطرب در آی
2 ای کاخ دولتی تو چه کاخی که مدرج است در شاخسار گلشن تو سایه همای
1 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
2 تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **