1 خرم طرب و نشاط و عیش آغازم خود را بخرابات مغان اندازم
2 زآنجا بقمارخانه راهی سازم تاهر چه مرا هست بکل دربازم
1 یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
2 تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار تا نسازد او زمن چیزی دگر نگذاردم
1 دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید
2 به امیدی که رسد موجی از آن بحر بدل سالها ساکن آن لجّه و ساحل گردید
1 مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد تو مپندار که او مستی ازین می دارد
2 هیچ با هوش نیاید نفسی از مستی آنکه از ساقی جان جام پیاپی دارد