خموشیها عجب شیرین زبانی از اسیر شهرستانی غزل 307

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

خموشیها عجب شیرین زبانی است

1 خموشیها عجب شیرین زبانی است لب کم حرف رنگین داستانی است

2 سر هر خار این صحرای خونخوار نشان بیرق صاحبقرانی است

3 اشارتهای مدهوش زمانه تغافلهای خاموش بیانی است

4 میندیش از خم بازوی سرکش خدنگ هر کج اندیشی کمانی است

5 چه پرسی از دیار خاکساری گل هر سرزمینی آسمانی است

6 شب و روز و مه و سالش بهار است کدوی باده پیر دل جوانی است

7 اسیر عشق را در وادی شوق زهر گامی پیامی آسمانی است

عکس نوشته
کامنت
comment