-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود
2 باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب روز برخاسته از خواب و خمار آمده بود
3 زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده تیغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود
4 بوسهای خواستمش، کرد کنار ارچه چنان پای تا سر ز در بوس و کنار آمده بود
5 بیرقیبان ز در وصل درآمد، یعنی گل نو خاسته، بیزحمت خار آمده بود
6 شاد بنشست و بپرسید و شمردم بروی غصهایی که ز هجرش به شمار آمده بود
7 عارض نازک او را ز لطافت گفتی گل خودروست، که آن لحظه به بار آمده بود
8 کار خود، گر چه بپوشیده به شوخی از من باز دانست دلم کو به چه کار آمده بود؟
9 پرسش زاری من هیچ نفرمود، ولی هم به پرسیدن این عاشق زار آمده بود
10 خلق گویند: برفت اوحدی از دست، آری او همان دم بشد از دست، که یار آمده بود