1 خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
2 همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد صیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانی
3 گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی
4 در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همه بربود به یک دم فلک چوگانی
5 دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
6 بسته بر آخور او استر من جو میخورد تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
7 هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست تو بفرمای که در فهم نداری ثانی
دیدگاهها **