خسرو می خواست هم از بامداد از فرخی سیستانی قصیده 20

1 خسرو می خواست هم از بامداد خلق بمی خوردن اوگشت شاد

2 خرمی و شادی از می بود خرمی و شادی را داد داد

3 ماه درخشنده قدح پیش برد سرو خرامنده بپای ایستاد

4 با طرب و خرمی و فال نیک شاه قدح بستد و برکف نهاد

5 شادی و می خوردن شه را سزد شاد خور ای شه که میت نوش باد

6 از تو به می خوردن یابند زر وز تو به هشیاری یابند داد

7 خلق بیکباره ز تو شاکرند زان دل بخشنده وزان دست راد

8 شیر دلی و پسر شیر دل خسروی و خسرو خسرو نژاد

9 هر شه کورا خلفی چون تو ماند نام و نشانش بجهان ماند یاد

10 چون تو که باشد بجهان اندرون چون تو ملکزاده زمادر نزاد

11 سیر نگردد همی از تو دو چشم خلق ندیدست ملک زین نهاد

12 روز مبارک شود آنرا که او از تو ملک یاد کند بامداد

13 تا تو بشاهی ننشستی شها خرمی از تو بجهان ایستاد

14 جز تو ملک بر ننشیند به ملک جز تو ملک بودن با دست باد

15 دیدن تو در دل هر بنده ای از طرب و شادی صد در گشاد

16 شاد زیادی زتن و جان خویش وانکه بتو شاد، بشادی زیاد

17 بر در تو صد ملک و صد وزیر به ز منوچهر و به از کیقباد